دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۴
۰ نفر

مردان مسن، زنان و کودکان شیعیان ۲ شهرک فوعه و کفریا، داخل ۱۰ اتوبوس آبی خط سفید مخصوص تبادل، خسته و گرسنه، بدون آب و غذا نزدیک گذرگاه الراموسه حلب معطل مانده بودند. گاه زمزمه‌ای بین آنها می‌شد.

فوعه

به گزارش همشهری آنلاین، مسلحین جبهه النصره رسیدن پشت دروازه حماه. ممکنه شهر سقوط کنه.
صبح باران بهاری، ابوامین تا از قرارگاه مرکزی مدافعان حرم برگشت، فرمانده دسته و گروهان‌ها را فراخواند.
 - حمله چند روز قبل جبهه النصره فریب بود. جناح دیگه از محور شهرک مورک، ۴۰، ۵۰ کیلومتر پیشروی کردن و رسیدن پشت شهر حماه. درگیری رسیده به قمحانه و
 تَل شیحه!
ابوجعفر فرمانده گروهان ۲ پرسید: «بفرمایید چه کنیم فرمانده؟»
- باید فوری گردان منتقل بشه حماه.
- زمان حرکت؟
- الان! یه ساعت تأخیر هم جبران‌پذیر نیس. حماه سقوط کنه سوریه ۲ قطعه می‌شه. شمال و جنوب!
مکثی کرد و ادامه داد: ماموریت چند روزه‌اس. فقط تجهیزات انفرادی می‌بریم. ساک و لوازم شخصی رو همین جا می‌ذاریم. از هر گروهان، چند نفر می‌مونن واسه مراقبت از وسایل.
دعوا شد سَر نماندن و آمدن به ماموریت. قرعه مشکل را حل کرد.
مسیر اصلی اتوبان حلب تا حماه ۲۵۰ کیلومتر بیش نبود، اما اتوبان گازنبری از ۲ سمت محاصره مسلحین بود. بعضا داعش از سمت چپ و گاه جبهه النصره از سمت راست اتوبان را قطع و تصرف می‌کردند. بازپس‌گیری آن هم منجر به زخمی و کشته شدن افراد گردان می‌شد.
ناچار برای رسیدن به شهر حماه باید مسیر خان طومان - شیخ هلال را دور قمری می‌زدیم. این یعنی دو برابرونیم شدن مسیر. ۵ اتوبوس، چند اَنتر یا همان نفربرهای ۹۱۱ زمان جنگ ایران و عراق و تعدادی نفربر مسلح به تیربارهای دوشیکا و کالیبر ۵۰ و موشک کورنت و ۲ آمبولانس سفید، ستون نظامی گردان مدافعان حرم را تشکیل داد.
ستون نظامی از شهر باستانی حلب خارج شد و رسیدیم گذرگاه الراموسه. گندمکار، پاسدار بازنشسته داوطلب حال‌مان را گرفت: «اینم محل قتلگاه کودکان و زنان شیعه کفریا و فوعه!»
با انگشت‌هایم تفنگ کلاشنیکف دسته حنایی که سرش به سمت سقف اتوبوس بود را فشار دادم. چشمم گشت و گشت روی ۳ آمبولانس سوخته و سیاه و اتوبوس دودزده فاقد در و شیشه. کنارش وانت‌بار مچاله‌شده‌ای داخل جدول سیمانی آب افتاده بود. چمن‌های سوخته سیاه و قهوه‌ای وسط بلوار، آسفالت‌های قلوه‌کن و درختان شکسته خشک، تیرهای چراغ برق لاغر و خمیده از حرارت، ترانس برق آویزان شده و بالاخره بازی باد با زرورق‌های نقره و طلایی پاکت‌های چپیس، پفک نمکی و کیک، جان را از بدنم بیرون کشید و روی صندلی اتوبوس مرا بُرد به لحظات هولناک و تلخ حادثه...
...مردان مسن، زنان و کودکان شیعیان ۲ شهرک فوعه و کفریا، داخل ۱۰ اتوبوس آبی خط سفید مخصوص تبادل، خسته و گرسنه، بدون آب و غذا نزدیک گذرگاه الراموسه حلب معطل مانده بودند. گاه زمزمه‌ای بین آنها می‌شد.
- لااقل آب و غذا بدن برای کودکان‌مان!
- مسلحین جبهه النصره رحم و مروت سرشان نمی‌شود.
- شوهرم گفت: نگران نباشین. باهاتون خوش‌رفتاری می‌کنن. ما توی شهرک مضایا و الزیدانی حتی به زن و بچه و مردان‌ جبهه النصره، ساندویچ شاورما دادیم. قول دادن...
- ۳ روزه ما رو بدون آب و غذا، پشت گذرگاه نگه داشتن!
- منتظرن مسلحین جبهه النصره با خانواده از مضایا و الزیدانی خارج بشن.
- بچه‌هامون گرسنه هستن.
زنی زیر سایه اتوبوس کودکش را چسبانده به سینه، شیر می‌دهد و زمزمه می‌کند: برق نگاه همه رفته/ بوی عید نمی‌آید خسته‌ایم/ برای ما دعا کنید/ عید که دارد به خانه‌های شما می‌آید/ یاد ما هم بیفتید / ۳ سال است عید نداریم دیگر / یک رمضان دیگر گذشت / هنوز محاصره‌ایم...
 سر و صدا و همهمه شد. ماشین نیسان ژاپنی باری مدل ۲۰۱۵، قرمزرنگ، از دور چراغ زد و بعد بوق. مردی توی بار نیسان، با لهجه عربی فریاد می‌زند: «الطعام... تناول الطعام...»
نیسان نزدیک‌تر می‌شود به اتوبوس‌ها.
- وجیه الطعام... عندی وجیه خفیفه لک...
دسته‌دسته، کودکان چشم‌آبی و سبز و بعضا مشکی و میشی، عمدتا لاغر و پوستی بر استخوان با صورتان سفید و لپ‌های سرخ مدیترانه‌ای ۲ شهرک فوعه و کفریا، ذوق‌زده و هلهله‌کنان از اتوبوس‌ها می‌ریزند پایین. کسی جلودارشان نیست! پشت سرشان مادران کودک در بغل به‌دنبال‌شان پایین می‌آیند و البته معدود مردهای میانسال به بالا. کودکان با سر و صدا و شادی، دور نیسان نعل‌شکل حلقه می‌زنند و چشم‌شان به دستان مرد ریش‌بلند سیاهی است که کارتون‌های چیپس، پفک نمکی، تی‌تاپ، بیسکویت و کیک‌های مارک ترکیه و شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس را جر می‌دهد و پرتاب می‌کند وسط موج کودک و مادرانی که دور نیسان حلقه زده‌اند. کودکانی که ۳ سال در محاصره تروریست‌های احرار الشام و جبهه النصره بوده‌اند و خوراک‌شان شده بود گیاهان وحشی و برگ درختان! لحظه‌لحظه بر تعداد کودکان و مادران خندان اضافه می‌شود. مرد از تبار مسلحین جبهه‌ النصره، با غرور و بادکرده، سر پاکت چیپس و تنقلات را پاره و روی سر کودکان و روی زمین می‌پاشد. عکاس و فیلمبردار مسلحین هم، تندتند، عکس و فیلم می‌گیرند. عمده کودکان ۱۰ اتوبوس آبی‌خط سفید دور نیسان حلقه‌ می‌زنند و با ولع و خنده، در تلاش‌اند تا تنقلات بیشتری جمع کنند.
تا مرد مُقسم ریش‌بلند مشکی ناپدید ‌شد، یکباره نیسان، عین بمب غول‌پیکری منفجر شد و موج آتش و ترکش‌های نیسان می‌زند به گوشت و استخوان‌های نرم و نحیف کودکان و مادران و ماشین‌ها. دست، پا، سر و بندبند تن است که به آسمان پرتاب می‌شود...
با صدای گلوله کلاشنیکف داخل دستم از جا می‌پرم و بلافاصله تداعی خاطره انفجار فوعه و کفریا تبدیل به ترس می‌شود در ضربان‌ قلبم. اتوبوس ترمز می‌زند و افراد گردان می‌ریزند اطرافم و به جای گلوله داخل سقف اتوبوس اشاره می‌کنند...

کد خبر 778553
منبع: روزنامه همشهری

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha